آغاز جنون خود را شرح دهید

ساخت وبلاگ

ﺑﮕﺬﺍﺭ ﺑﮕﻮﯾﻤﺖ ﮐﻪ ﻗﺼﺪ ﺩﺍﺭﻡ ﺗﺎ ﺁﺧﺮ ﺑﻪ ﮔﻨﺎﻫﺎﻧﻢ ﺍﺩﺍﻣﻪ ﺩﻫﻢ . ﭼﻮﻥ ﮔﻨﺎﻩ ﺷﯿﺮﯾﻦ ﺍﺳﺖ؛ ﻫﻤﻪ ﺑﻪ ﺁﻥ ﺑﺪ ﻣﯽ ﮔﻮﯾﻨﺪ، ﺍﻣﺎ ﻫﻤﮕﯽ ﺁﺩﻡ ﻫﺎ ﺩﺭ ﺁﻥ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻣﯽ ﮐﻨﻨﺪ، ﻣﻨﺘﻬﯽ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﺩﺭ ﺧﻔﺎ ﺍﻧﺠﺎﻣﺶ ﻣﯽ ﺩﻫﻨﺪ ﻭ ﻣﻦ ﺩﺭ ﻋﯿﺎﻥ . ﻭ ﺍﯾﻦ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺩﯾﮕﺮ ﮔﻨﺎﻫﮑﺎﺭﺍﻥ ﺑﺨﺎﻃﺮ ﺳﺎﺩﮔﯽ ﺍﻡ ﺑﺮ ﻣﻦ ﻣﯽ ﺗﺎﺯﻧﺪ . ﺁﻟﮑﺴﯽ ﻓﺌﻮﺩﻭﺭﻭﻭﯾﭻ ﺑﮕﺬﺍﺭ ﺑﮕﻮﯾﻤﺖ ﮐﻪ ﺑﻬﺸﺖ ﺗﻮ ﺑﻪ ﻣﺬﺍﻗﻢ ﺳﺎﺯﮔﺎﺭ ﻧﯿﺴﺖ، ﺍﯾﻦ ﺑﻬﺸﺖ ﺗﻮ ﺗﺎﺯﻩ ﺍﮔﺮ ﻫﻢ ﻭﺟﻮﺩ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﺪ، ﺟﺎﯾﯽ ﻣﻨﺎﺳﺐ ﺑﺮﺍﯼ ﺁﺩﻣﯽ ﻣﺤﺘﺮﻡ ﻧﯿﺴﺖ . ﻧﻈﺮ ﺧﻮﺩﻡ ﺍﯾﻦ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺧﻮﺍﺏ ﻣﯽ ﺭﻭﻡ ﻭ ﺩﯾﮕﺮ ﺑﯿﺪﺍﺭ ﻧﻤﯽ ﺷﻮﻡ، ﻫﻤﯿﻦ ﻭﺍﻟﺴﻼﻡ . ﺍﮔﺮ ﺧﻮﺵ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﯽ، ﻣﯽ ﺗﻮﺍﻧﯽ ﺑﺮﺍﯼ ﺁﻣﺮﺯﺵ ﺭﻭﺍﻧﻢ ﺩﻋﺎ ﮐﻨﯽ، ﺍﮔﺮ ﻫﻢ ﺧﻮﺵ ﻧﺪﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﯽ، ﺩﻋﺎ ﻧﮑﻦ، ﺑﻪ ﺟﻬﻨﻢ ! ﻓﻠﺴﻔﻪ ﺍﻡ ﺍﯾﻦ ﺍﺳﺖ. برادران کارامازوف#فیودور_داستایفسکی + نوشته شده در پنجشنبه ششم شهریور ۱۳۹۹ ساعت 11:44 توسط مرضیه محمودزاده  |  آغاز جنون خود را شرح دهید...ادامه مطلب
ما را در سایت آغاز جنون خود را شرح دهید دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : meduellator بازدید : 18 تاريخ : دوشنبه 10 بهمن 1401 ساعت: 13:58

این اواخر مرگ های زیادی رو دور و بر دیدم و از نزدیک لمس کردم. نمیدونم چرا تا بحال اینقدر عمیق در موردش فکر نکرده بودم...حجم ترس و انبوهی که تفکر به این مساله روی روح و توان ذهنی م گذاشته قابل توصیف نیست. بیش تر از هر زمان دیگه ای به زندگی بدبین و از همه چیز متنفرم ، تمام اتفاقات خوب و ادم های خوبی که دور و برم بوده ن و خاطره ای خوش با من ساختن ، این تصور که هر لحظه ممکنه به هر دلیل منطقی و غیر منطقی ای بمیرم باعث میشه همه چیز مطلقا پوچ بنظر بیاد.شاید باید تمام روز گوشه ای بنشینم... برای سالها...آنقدر زیاد که تمام سلول های بدنم توسط موریانه ها و باکتری های تجزیه کننده جسد به یغما برده شه و هیچ و پوچ شه. جمله ای برای توصیف خود ندارم.هیچ تفاوت و برتری ای در تاریخ انسان ها ندارم ، کار خاصی نکرده ام ،خاطره ای برای باقی گذاشتن ندارم،  بله ما همه عملا در یک نگرش ساده و سریع هیچ هستیم و سریع هم از دنیا میرویم ، سریعتر از زمانی که برای بدنیا امدن هدر داده ایم.پوچی رنج اوری که همراه این روزهای من شده است.این رنج بیش از پیش من را به خباثت و بی رحمی تاریکی درونم هدایت میکند و وادارم میسازد از هر که و هر چه مشتاق به زندگی ست بیزار باشم و دوری گزینم.باشد که اگر خدایی هست من را به راه روشنی هدایت کند‌! + نوشته شده در چهارشنبه نوزدهم آبان ۱۴۰۰ ساعت 3:1 توسط مرضیه محمودزاده  |  آغاز جنون خود را شرح دهید...ادامه مطلب
ما را در سایت آغاز جنون خود را شرح دهید دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : meduellator بازدید : 91 تاريخ : يکشنبه 26 تير 1401 ساعت: 8:41

و یکبار که شاعر نبودی گفتم که باید شاعر شوی. عاشق بودی و جوان. بر نرده های درد دیگران تکیه زده بودی و آسوده وار گیلاس میخوردی. حتی مشتی برای من هم اورده بودی و من فقط میگفتم چه شاعری ، چه عاشقی.   تو دیگر چشمانت غمگین نبود و چیزی را نمی جست. هر چه که بود در همان یک مشت گیلاس و همان بعدازظهر افتابی تابستانی خلاصه شده بود. و من فراموش نمیکردم ، نمیکنم ، و نخواهم کرد نگاه غریبت به قضایا را که از بالا به پایین به محبت به من می نگریست. من در ان زمان نمی دانستم که چگونه باید عاشق بود.  پیشتر گفته ام که تو به لطافت نگاه و اطوارت باید شاعر بودی. + نوشته شده در پنجشنبه پنجم تیر ۱۳۹۹ ساعت 19:38 توسط مرضیه محمودزاده  |  آغاز جنون خود را شرح دهید...ادامه مطلب
ما را در سایت آغاز جنون خود را شرح دهید دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : meduellator بازدید : 82 تاريخ : شنبه 16 اسفند 1399 ساعت: 23:02

شب نمی تواند، حتی اگر بخواهد،
ستارگانش را نهان کند،
و دریا نمی تواند، حتی اگر بخواهد،
کشتی هایش را.

+ نوشته شده در جمعه شانزدهم آبان ۱۳۹۹ ساعت 21:25 توسط مرضیه محمودزاده  | 
آغاز جنون خود را شرح دهید...
ما را در سایت آغاز جنون خود را شرح دهید دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : meduellator بازدید : 111 تاريخ : شنبه 16 اسفند 1399 ساعت: 23:02

   

با گیاه بیابانم

خویشی و پیوندی نیست

خود اگر چه درد رستن و ریشه کردن

با من است

وهراس بی بار و بری

ودرین گلخن مغموم

پا در جای

چنانم

که مازوی پیر

بندی دره ی تنگ

وریشه های فولادم

در ظلمت سنگ

مقصدی بی رحمانه را

جاودانه در سفرند!

آغاز جنون خود را شرح دهید...
ما را در سایت آغاز جنون خود را شرح دهید دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : meduellator بازدید : 104 تاريخ : جمعه 29 فروردين 1399 ساعت: 22:38

یکسال از متن عید نود و هشت گذشت ، نوشته بودم دلم را برای همه ی چیزهای خوب تنگ میکنی ، امسال دلم فقط برای خودت تنگ است ❤

آغاز جنون خود را شرح دهید...
ما را در سایت آغاز جنون خود را شرح دهید دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : meduellator بازدید : 154 تاريخ : جمعه 29 فروردين 1399 ساعت: 22:38

  با سلام و شب بخیر خدمت دوستانماجرایی که در ابتدای داستان برای سمیون پیش می یاد داستانِ برهنه پایی سعدی رو به یادم میاره هرچند به ادامه ی داستان خیلی ربط نداره ولی گفتنش خالی از لطف نیست ، میگوید :"ه آغاز جنون خود را شرح دهید...ادامه مطلب
ما را در سایت آغاز جنون خود را شرح دهید دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : meduellator بازدید : 137 تاريخ : جمعه 29 فروردين 1399 ساعت: 22:38

به یک پیله در آغوش من خفته ای.این را من از نور صبحی می فهمم که در راه است.می خوابم ، که خواب تو را ببینم ، برای من به یک منزل بودن کافی نیست. تو را در رویاهایم می طلبم ، در رویاهایی که پر از کابوس و ح آغاز جنون خود را شرح دهید...ادامه مطلب
ما را در سایت آغاز جنون خود را شرح دهید دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : meduellator بازدید : 127 تاريخ : شنبه 17 اسفند 1398 ساعت: 13:50

It is like i have all these feelings and i can't control them ,  like i'm a visitor in my own fucking mind and this depression this anxiety are not mine ,  they belong to someone who doesn't have a ch آغاز جنون خود را شرح دهید...ادامه مطلب
ما را در سایت آغاز جنون خود را شرح دهید دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : meduellator بازدید : 149 تاريخ : شنبه 17 اسفند 1398 ساعت: 13:50

عجیب است. بعد از چندین ماه به این نتیجه رسیده بودم ماندن و ترحم به عشق یک دیگری داشتن بزرگترین ستم به خود و آن دیگری ست ، کاسه ی گدایی عشق کسی را با در نوشابه فلزی پر کنی!ولی این سوال که همیشه سوال اس آغاز جنون خود را شرح دهید...ادامه مطلب
ما را در سایت آغاز جنون خود را شرح دهید دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : meduellator بازدید : 178 تاريخ : شنبه 17 اسفند 1398 ساعت: 13:50